جدول جو
جدول جو

معنی خم کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خم کردن
(بِ طَ رَ مَ دَ)
دوتا کردن. دولا کردن. منحنی کردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
دل تو از اینکار بی غم کنم
همان پشت بدخواه تو خم کنم.
فردوسی.
پشت این مشت مقلد خم که کردی در نماز
در بهشت ار نه امید قلیه و حلواستی.
ناصرخسرو.
واجب است آنکه پیش میرود و در زیر پشت را خم کند و بالا راست. (گلستان).
- بر ابرو خم نکردن، اظهار ماندگی و رنج ننمودن
لغت نامه دهخدا
خم کردن
للانحناء
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
دیکشنری فارسی به عربی
خم کردن
Buckle, Flex
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
خم کردن
boucler, fléchir
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خم کردن
バックルを締める , 曲げる
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
خم کردن
schnallen, biegen
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
خم کردن
застібати , згинати
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
خم کردن
zapiąć, zginać
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
خم کردن
扣住 , 弯曲
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
دیکشنری فارسی به چینی
خم کردن
abotoar, flexionar
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
خم کردن
allacciare, piegare
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
خم کردن
abrochar, flexionar
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
خم کردن
vastmaken, buigen
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
خم کردن
버클을 채우다 , 굽히다
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
خم کردن
รัด , งอ
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
خم کردن
mengancingkan, menekuk
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
خم کردن
बकल लगाना , मोड़ना
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
دیکشنری فارسی به هندی
خم کردن
לסגור , לכופף
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
دیکشنری فارسی به عبری
خم کردن
بکل لگانا , موڑنا
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
دیکشنری فارسی به اردو
خم کردن
বকল লাগানো , বাঁকানো
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
خم کردن
fungua, kunyoosha
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
خم کردن
застегнуть , сгибать
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
دیکشنری فارسی به روسی
خم کردن
kemer takmak, bükmek
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اخم کردن
تصویر اخم کردن
چین و شکن انداختن بر پیشانی و ابرو هنگام نارضایتی یا عصبانیت یا فکر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخم کردن
تصویر شخم کردن
در کشاورزی شیار کردن زمین برای کاشتن تخم، شخم زدن
فرهنگ فارسی عمید
(خُ دَ / دِ گِ رِ تَ)
شیار کردن. (برهان). کندن زمین برای تخم ریزی. (فرهنگ نظام). شکافتن زمین به درازا و جز آن با گاوآهن یابا بیل و امثال آن. و رجوع به شخم و شخم زدن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ گِرِ تَ)
خسته و مجروح کردن. (آنندراج). زدن. ضربه وارد آوردن: غلامی که ویرا اقماش گفتندی... در آمد و بر شیر زخمی استوار کرد چنانکه بدان تمام شد. (تاریخ بیهقی). اول کسی که تبرزین و ناچخ بساخت او بود تا مزدک را زخم کند. (فارسنامۀ ابن البلخی چ 1 ص 90).
خر ز بهر دفع خار از سوز درد
جفته می انداخت صد جا زخم کرد.
مولوی.
نهضت فرمودن رکاب مبارک ملک معظم به اوق... و ستدن قصیل و چند کس را زخم کردن و عاجز شدن ایشان... و چند کس از ایشان در خندق حصار سمور انداختن و زخم و قتل کردن و بفیروزی باز گشتن. (حبیب السیر). کتف السرج الدابه، زخم کرد زین شانۀ ستور را. (منتهی الارب)، آسیب واردآوردن. زیان رساندن:
گربۀ بیدره ای سگ صفتی پیش گرفت
پاچه ام را نکند زخم چرا در کشمیر.
ملاطغرا (از آنندراج).
، بر شکافتن عمارت نیز اطلاق شده. (آنندراج از بهار عجم و غوامض سخن) :
زخم کن این گنبد شنگرف را
درقلم نسخ کش این حرف را
نظامی (مخزن الاسرار از آنندراج).
، زخمی کردن. کاری از کارهای پهلوانی نمودن. ضرب شصت نشان دادن: ازهر برخاست، بیک دست سروی این گاو بگرفت و بدیگر دست سروی دیگر و هر دو را دور بداشت از یکدیگر پس گفت (یعقوب لیث به ازهر) : زخمی بکن، یک گاو را دور انداخت چنانک بر پهلو بیفتاد شمشیر بر کشید و دیگر گاو راشمشیری بزد بدو نیم کرد. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُ تَ)
بیضه دادن. (آنندراج از بهار عجم). دادن تخم: این مرغ یک روز در میان تخم میکند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
چهره درهم کشیدن. چین به ابرو افکندن. عبوس کردن. چین بر جبین آوردن. روی ترش کردن. ترش نشستن. ابرو درهم کشیدن. اخمو شدن. گره به ابرو آوردن در حال خشم، تخمه زده
لغت نامه دهخدا
تصویری از رم کردن
تصویر رم کردن
ترسیدن و گریختن رم کردن، احتراز کردت بسبب نفرت و کراهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
با آتش ملایم چیزی را پختن بدون آنکه جوش آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخم کردن
تصویر شخم کردن
شیار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخم کردن
تصویر زخم کردن
جنگ کردن نبرد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آژنگ افکندن یان دو ابرو ترش کردن روی خشم گرفتن گره بر ابرو در آوردن در حال خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخم کردن
تصویر زخم کردن
((~. کَ دَ))
جنگ کردن
فرهنگ فارسی معین